شهید حسین معز غلامی

منتشرشده توسط مدیر سایت در تاریخ

شهید حسین معز غلامی

شهید حسین معز غلامی

 

شهید حسین معزغلامی، ششم فروردین ماه سال ۱۳۷۳ در امیدیه اهواز(پایگاه پنجم شکاری) متولد گشت. وی از مداحان و سینه سوختگان اباعبدالله الحسین(ع) بود و همواره برای مصائب اهل‌بیت(ع) مداحی و نوحه‌خوانی می‌کرد. بعد از اخذ مدرک دیپلم به دانشگاه امام حسین(ع) راه یافت.
معزغلامی که از اعضای فعال پایگاه بسیج قمر بنی هاشم حوزه ۱۱۳ تهران بود، به پیروی از عموی شهیدش”شهید محمدحسین معزغلامی” به سبز پوشان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پیوست و برای دفاع از حریم اهل بیت و اسلام به سوریه اعزام شد.
حسین، در سالروز تولد ۲۳ سالگی اش در روز جمعه ۴ فروردین ماه سال ۱۳۹۶ در منطقه حماء سوریه به شهادت رسید.۳ تیر به چشم چپ، گونه راست و کتفش اصابت نمود. به دلیل موقعیت بد حضور وی در سنگلاخ، دندان ها و استخوان پایش نیز هنگام سقوط به زمین شکسته و پیکر وی چندساعتی تا برگشت به نیروهای ایرانی(مقاومت) بر زمین مانده بود.
پیکر پاکش را در هشتم فرودین ماه در قطعه۵۰ بهشت زهرا(س) به خاک سپردند.

هدیه خداوند

هدیه خداوند بعد از ۹ سال پس از خواهر دومش، هنگام اذان به عنوان سومین و آخرین فرزند خانواده در ششم فروردین ۱۳۷۳ در پایگاه پنجم شکاری(امیدیه) چشم به جهان گشود. پدر وی افسر ارشد بازنشسته نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران و با درجه سرهنگ تمامی با ۳۲ سال خدمت صادقانه است و مادرش به دلیل بیم از دوندگی های شناسنامه ای و با واسطه یکی از اقوام، به دلیل اصالت همدانی داشتن، شناسنامه وی را از همدان گرفت و به همین دلیل تاریخ تولد سجلی وی ۱۵ فروردین و صادره از همدان ثبت شده است.
حسین معزغلامی(با شهرت های معز و غلامی) از ۱۵ ماهگی، با انتقالی پدر به پایگاه قصر فیروزه تهران به تهران آمد و در سال های انتهایی خدمت ایشان، در محله بلوار فردوس اقامت گزید.
ازهمان کودکی جذب نیروهای مسجدی و ائمه جماعات مساجد محل شده و در سال های ابتدایی حدود ۲ سال بطور آزاد درس حوزوی در محضر اساتیدی که از محضر آیت الله مجتهدی تلمذ می کردند، می خواند.

مدافع حرم

فتنه ۸۸ و دیدن گریه های سید مظلوم امام خامنه ای، حسین را که تنها ۱۵ سال داشت جذب بسیج کرد و در درگیری با عناصر فتنه در همان سال از ناحیه کتف آسیب دید که هرگز قابل درمان نبود.
وی پس از آن مسئول حلقه صالحین بسیج شد و به اذعان اهالی محله، تاثیر شگفت انگیزی روی جوانان داشت. از جذب جوانان منحرف تا جلوگیری از اقدام به خودکشی دوستان و … با رسیدن به سن دانشگاه و علی رغم برخورداری از رتبه خوب کنکور، وی که در دانشگاه امام حسین(ع)نیز شرکت کرده بود، در سن ۱۸ سالگی به این دانشگاه رفته و با طی مراحل علمی به بهترین نحو و با بالاترین نمرات، به انتخاب خود وارد سپاه قدس شد.
در همان سال های دانشجویی به عنوان آموزش دهنده ارشد به عراق و سوریه اعزام شد و پس از اتمام تحصیلات، با عنوان مستشار نظامی ۳ مرتبه به سوریه و یک بار به عراق اعزام شده و به خیل مدافعان حرم پیوست.

یادعلی آقا
روز عملیات آزاد سازی ارتفاعات مشرف به خان طومان علی که تو مخابرات کار می کرد تحمل نکرده بود و به قول خودش با سلاح و تجهیزاتش فرار کرده بود اومده بود تو روستای حمره. روز پر تلاطمی بود. ما جلو بودیم. به دستور مسلم برگشتم یه تعداد نیرو ببرم تزریق کنم روی تپه ای که روبروی قراصی بود. اون تپه مشرف به خان طومان بود و ما به سختی تونستیم تصرفش کنیم و بمونیم. وقتی برگشتم (به همراه یه ماشین دیگه و یکی دیگه از دوستان) دیدم علی وایساده سر دوراهی. تا مارو دید گفت کجا میری داداش؟
گفتم میریم سمت خان طومان. گفت میشه منم ببرید؟ گفتم بچه ی کجایی؟گفت من عملیاتی ام. گذاشتنم مخابرات. فهمیدم عملیاته و بچه ها دارن اون جلو عرق میریزن و خون میدن نتونستم بمونم اونجا و فرار کردم اومدم. بهش گفتم مسئولتون اذیتت نکنه. گفت مهم نیست حالا شما منو ببرید یه کمکی بهتون کنم. گفتیم پس بشین تو ماشین عقب تویوتا. نزدیک ده تا سوری[اهل سوریه] نشستن و رفتیم. تو راه تیراندازی زیادی بود.
رسیدیم؛ نیروها رو از تپه کشوندیم بالا و به علی گفتم نیروها رو از فلان جا بچین تک تک پشت یه موضع مناسب آماده باشن. واقعا با دل و جرأت بود و ترسی نداشت از گوله.
تیراندازی خیلی زیاد بود. به نحوی که نمی شد تکون بخوریم. تو اون شرایط با فریاد گفتم داداش اسمت چیه؟ گفت علی. گفتم بچه هم داری؟ گفت آره اسمش امیره. گفتم پس ابوامیر صدات می کنیم. خیلی هم خوشحال شد.
ظهر شد و وقت نماز. زیر گوله خمپاره و قناصه و تیربار دشمن یه نماز با پوتین و تیمم و نشسته ی مشتی خوندیم هممون.
تا عصر درگیری ادامه داشت و یکی از بچه هامون بصورت معجزه آسا تیر خورد از پشت سر و از زیر گونه ش اومد بیرون و الانم سالمه. ولی خداروشکر تلفات دیگه ای ندادیم.
شب که شد هوا خیلی سرد بود. روی اون تپه غیر از یک اتاقک خرابه چیزی نبود برای استراحت.
مه همه جارو گرفته بود. یه ماشین داشتیم تویوتای تک کابین که جای دونفر بود. سید و من و علی ایرانی بودیم و چهل تا سوری حدودا.
سید قبلا مجروح شده بود و سرما براش زجرآور بود. گفتیم نشست تو ماشین. به علی گفتم تو هم برو هر دو ساعت جابه جا می کنیم. هرکاری کردم قبول نکرد. یه بخاری بنزینی جیبی داشت و کیسه خوابم را ازم گرفت و رفت زیر ماشین خوابید تا صبح.دیگه.
دو سه روز دیگه موندیم اون جا و مقاومت کردیم تا خان طومان بطور کامل آزاد شد و وارد خان طومان شدیم. اون جا هم خط تحویلمون دادن و نیرو گذاشتیم و هر شب سرکشی می کردیم با علی . چند شب علی رفت توی اتاق دوربین. از اون جا آتیش رو هدایت می کرد. بعد چند شب اومد گفت آقا من از یجا موندن تنفر دارم. نمیرم دیگه تو اتاق دوربین و دوست دارم برم تو خط کار کنم. با صحبت حلش کرد خلاصه و دوباره با هم می رفتیم تو خط.
یه بار بهش گفتم تو هم داغون، دنبال شهادتیا! گفت: نه. من برا شهادت نیومدم. اومدم خدمت کنم تا جایی که می تونم.
یه بار به خونه زنگ زد. گفتم به امیر سلام برسون ابوامیر. گفت: خیلی دلم براش تنگ شده. تازه زبون باز کرده.
دوسه بار مشت و مالم داد تمام خستگی از تنم رفت بیرون. بچه ی ایثارگر و فدا کاری بود. دم از خستگی نمی زد.
یه بار بهم گفت فلانی چرا آنقد لباسات کثیفه. گفتم کثیف بهتره و اصلا وقت نکردم لباس بشورم. به زور لباسامو درآورد انداخت تو لباسشویی دستی و برام شست. خیلی شرمنده ش شدم اون روز.
تا یه مدت هم باهم بودیم تا این که بچه های اطلاعات شناسایی می گشتن دنبال نیروی جوون ما دوتا رو درخواست دادن که بریم برای کار گشتی شناسایی. خوشحال بودیم جفتمون. که مسئول لشگر اومد و با رفتن جفتمون مخالفت کرد.
بار دوم که درخواستمون اومد علی رو موافقت کرد ولی منو نذاشت برم و اون روز جدایی خیلی بد بود.
یه شب اومد پیشمون دیدم لباساش تا کمر گلی شده؛ فهمیدم شب قبل رفته بود شناسایی. پوتینشم داغون شده بود. بهم گفت هروقت رفتی شهر یه پوتین خوب برام بخر پولشو میدم.
بعد دو روز رفتیم برای نیروها وسیله بگیریم و رفتم مغازه نظامی فروشی، پوتیناش همه چینی بود و نگرفتم. خلاصه مجبور شد از پشتیبانی پوتین بگیره و بپوشه(ناگفته نماند که از قیافه پوتینای پشتیبانی بدش میومد). هم علی و هم من. جفتمونم از تهران پوتین خودمونو برده بودیم.

شهید حسین معز غلامی در جریان فتنه ۸۸ در درگیری با عناصر فتنه در سن ۱۵ سالگی از ناحیه کتف آسیب دید.وی از مداحان و سینه سوختگان اباعبدالله الحسین (ع) بود و همواره برای مصائب اهل‌بیت(ع) مداحی و نوحه‌خوانی می‌کرد.و در نهایت در استان حماه سوریه با اصابت ۳ تیر به چشم چپ،گونه راست به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

وصیتنامه شهید

بسم رب الشهدا و الصدیقین

با یاری خدا و توسل به اهل بیت (ع) این وصیتنامه را می نویسم, انشالله که بعد از مرگم باز و خوانده شود.

سلام بر آنهایی که رفتند و مثل ارباب بی کفن جان دادند. من خاک پای شهدا هستم. شهدایی که برای دفاع از اسلام رفتند و جان عزیز خود را بر طبق اخلاص نهادند. خدا کند به مدد شهدا و دعای دوستانم مرگ من نیز شهادت قرار گیرد که بهترین مرگ هاست.

بعد از مرگم به پدرم توصیه می کنم که مانند اربابم حسین (ع) صبر کند و بیتابی نکند و خوشحال باشد که در راه خدا جان دادم و همینطور مادرم به مدد اسوی صبر و استقامت در کربلا حضرت زینب (س) صبور باشد چون با گریه هایش مرا شرمنده می کند.

هر وقت بر سر قبرم آمدید سعی کنید یک روضه از حضرت علی اکبر (ع) و یا حضرت زهرا (س) بخوانید و مرا به فیض بالای گریه برسانید. هر وقت قصد داشتید خیری به بنده حقیر برسانید آنرا به هیئت های مذهبی به عنوان کمک بدهید.

از خواهران و خانواده ای آنها طلب حلالیت می کنم اگر نتوانستم نقش برادری خوب را ایفا کنم.

در کفنم یک سربند یا حسین (ع) و تربت کربلا قرار بدهید. تا میتوانید برای ظهور حضرت حجت (عج) دعا کنید که بهترین دعاهاست.

هم به خانواده ام و هم دوستانم بگویم که در بدترین شرایط اجتماعی, اقتصادی و …. پیرو ولی فقیه باشید و هیچگاه این سید مظلوم حضرت آقا سید علی آقا را تنها نگذارید.

امر به معروف و نهی از منکر را فراموش نکنید و نگذارید خون شهدا پایمال شود.

این شعر بر روی سنگ قبرم حکاکی شود انشالله

مرد غسال به جسم و سر من خورده مگیر

چند سالیست که از داغ حسین لطمه زنم

سر قبرم چو بخوانند دمی روضه شام

سر خود با لبه سنگ لحد میشکنم

اللهم الرزقنا شفاعه الحسین یوم الورود و ثبت لی قدم صدق عندک مع الحسین و اصحاب الحسین (ع)

گلزار شهدا


0 دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

Avatar placeholder

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.