زندگینامه شهدای کربلا: سلیمان بن رزین

منتشرشده توسط مدیر سایت در تاریخ

شهدای کربلا

شهدای کربلا

سلیمان بن رزین

سلیمان فرزند رزین از غلامان  امام حسین علیه السلام  و بنابر نقلى امام حسن علیه السلام و از نخستین  شهداى نهضت حسینى است. نامش سلمان و سلیم نیز آمده است. در برخى منابع «ابورزین» به عنوان کنیه او و در برخى دیگر به عنوان کنیه پدرش آورده شده است.
سلیمان ساکن مدینه بود و همراه با امام حسین علیه السلام از مدینه به سوی مکه آمد و از مکه نامه های امام را به سران پنج گانه بصره رساند.از ویژگیهای ذکر شده برای وی می توان به مهارت در شمشیر زنی و سوارکاری اشاره کرد.
از ظاهر کلام شیخ طوسى و برخى دیگر چنین برمى‏ آید که سلیمان در کربلا، همراه امام حسین علیه السلام به شهادت رسیده است. اما شمارى از مورخان شهادت او را در بصره دانسته‏ اند؛

سفر به بصره

 سلیمان بن رزین از سفیران امام حسین علیه السلام به سوی روسای ۵گانه بصره بوده است. امام هنگامی که در مکه اقامت داشت،سلیمان را به بصره فرستاد این نامه را امام به روسای ۵گانه و اشراف بصره نوشتند،آنها عبارت بودند از: :«مالِکُ بنُ مسمع بَکری»، «اَحنَف بنِ قیسِ تَمیمی»، «مَنِذر بنِ جارُود عَبدی»، «مَسعُود بنِ عَمرو اَزدی»، «قیس بنِ هِیثَم»، و «عَمروُ بنِ عُبیَدِالله بنِ مُعَمَّر» امام علیه السلام برای همه آنها تناه به یک نسخه نامه نوشته اند که متن آن چنین است:
«اما بعد، پس البته خداوند محمد را بر خلقش برگزید و او را به نبوت خویش مکرم داشت و برای رسالتش او را اختیار فرمود. سپس خداوند (روح مبارک) او را گرفت و در حالی که خیرخواه بندگانش بود؛ و آن چه به ایشان فرستاده شده بود تبلیغ کرد ( و به مردم رسانید)؛ و ما اهل و اولاد و جانشینان او هستیم؛ و از همه مردم به مقام آن بزرگوار نسبت به مردم سزاوار تریم،پس قوم ما برای رسیدن به آن ،(حکومت) بر ما سبقت گرفتند.پس ما رضایت را دوست و از تفرقه نفرت نشان دادیم؛ و بر شما عافیت و سلامت را دوست داشیتم . ما خود می دانیم که ما بر (حکومت) از کسانی که این ولایت را در دست گرفته اند ،سزاوارتریم؛ و بنابراین ،من فرستاده خود را با این نامه به سوی شما فرستاده ام. من به کتاب خدا و سنت پیامبر شما را دعوت می کنم،چرا که به درستی سنت مرده و بدعت زنده شده است.پس اگر گفتارم را بشنوید و امرم را اطاعت کنید شما را به راه رشد هدایت می کنم 

عکس العمل سران بصره پس از دریافت نامه 

همه دریافت‏ کنندگان، نامه امام علیه السلام را پنهان داشتند، مگر منذر بن جارود- که دخترش همسر عبیداللَّه زیاد بود- که ترسید نامه دسیسه ‏اى از جانب ابن ‏زیاد باشد. لذا نامه و پیک را نزد ابن ‏زیاد برد.

دستگیری سلیمان 

عبیدالله بی درنگ و تامل نامه را چندین بار مرور کرد. در طول دارالاماره خشمگین قدم زد و فریاد کشید: عجب دشمن در شهر است و فتنه افکن در بصره و همه جا شیطان در حرکت و من بی خبر.زود دستگیرش کنید و بیاوریدش.او را به شدیدترین مجازات خواهم رساند. می خواهم پیش از حرکت به سوی کوفه،او را عبرت خائنان و فتنه افکنان سازم. منزل مسعود بن عمر پناهگاه سلیمان بود.ماموران به خانه مسعود ریختند .سلیمان بود و محاصره سربازانی مسلح که تیغ آخته و عربزده  هجوم می آوردند. دست ها بسته در زنجیر،در اسارت حلقه فشرده گزمه ها ،به دارالاماره اش برده اند.

در دارالاماره چه گذشت؟

عبیدالله فریاد کشید: پسر علی تو را فرستاد تا در امت تفرقه و شکاف اندازی؟
سلیمان بی هراس وبی پروا پاسخ داد:
حسین مصباح هدایت است و کشتی نجات .او مدار وحدت و قطب آسیاب دین است و تو ویزید تفرقه افکن،ننگ امت اسلامید و منهدم کننده ارکان دین و فضیلت
عبید الله با چوب دست خویش بر فرقش نواخت. خون جاری شد و سلیمان زمزمه کرد:الم یَعلَم باَن الله یری؟
سلیمان را به زندان افکدند .عبیدالله فرمان داد فردا صبح دار و داروغه آماده شوند؛ پیش از رفتن باید کار سلیمان را تمام کرد.
میدان شهر لبریز جمعیت بود. دار آماده و عبیدالله بر تخت نشسته و ماموران سرخ پوش و نیزه به کف دالان درازی برای عبور سلیمان آماده کرده بودند. در محاصره تیغ ها و سپرها ،سلیمان پای  و دست بسته در زنجیر،در نهایت وقار و آرامش پیش آمد.لبانش مترنم بود. خورشید زندگی او در آستانه غروب بود. سلیمان را در کنار دار آوردند.ایستاد.چشم را به نرمی و آرامی چرخاند. همسرش را یافت.تبسمی زد نباید هیج جیز در ایمان و اراده اش تزلزل می آفرید.سربلند کرد و نجوا کرد:ربنا افرغ علینا صبراً و توفنا مع الابرار
عبیدالله به غرورگفت:پیراهنش را از تنش برآورید
سلیمان محکم و استوار گفت: «آنچنان بمیر که مرگ تو پیراهن زندگی باشد؛مرگ مفارقه نیست،مکاشفه است؛مقارنه است و وصال؛ پایان عریانی ،آغاز پوشیدن حله های بهشت»
به اشارت عبیدالله او را به سمت دار هُل دادند. سلیمان گام پیش نهاد و با صدایی که در آن نشانی از هراس نبود گفت: لا مفر من الاجل
این جمله برای همه آشنا بود. جمله ای بود که علی (علیه السلام) شب نوزدهم ماه رمضان هنگام رفتن به مسجد گفته بود.
سلیمان یک لحظه زانو زد و سجده کرد و برخاست. دست های به زنجیر بسته را بالا کشید و زمزمه کرد:
«پروردگارا،سپاس که مرگ مرا به دست شقی ترین و سیه دل ترین حاکم قرار دادی».
دار آماده بود. اما شعله خشم عبیدالله زبانه کشید و جلاد را فرمان داد که کار را تمام کند. در پژواک السلام علیک یا ابا عبدالله سری بر خاک غلتید
سلیمان نخستین و تنها شهید نهضت حسین در بصره شد.
عبیدالله برخاست و به سوی کوفه حرکت کرد.
صدای زنی در سکوت میدان پیچید :
هنیاً لک الجنه یا سلیمان
سلیمان! بهشت گوارایت باد

0 دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

Avatar placeholder

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.