خاطرات شهدا
خاطرات شهدا : « مقر دشمن »
به سمت منطقه دشمن حرکت کردیم ، طبق علامتی که به ما داده بودند باید تا ۵۰ متری سنگر دشمن میرفتیم ولی ما در شیار بودیم و علامت را ندیدیم، وقتی متوجه شدیم که صدای چند عراقی را شنیدیم، آن وقت
به سمت منطقه دشمن حرکت کردیم ، طبق علامتی که به ما داده بودند باید تا ۵۰ متری سنگر دشمن میرفتیم ولی ما در شیار بودیم و علامت را ندیدیم، وقتی متوجه شدیم که صدای چند عراقی را شنیدیم، آن وقت
به محض اینکه از کانال بیرون آمدم یک تیر مستقیم به سینه من اصابت کرد. قرآنی که در جیب داشتم شدت گلوله را گرفت و باعث شد گلوله از پشتم بیرون نیاید
نیروهای گردان مخصوص دشمن که روی کله قندی مستقر بود نا امید شده بودند ، اگرچه به سختی ۱۲ روز در منطقهای که محاصره بود مقاومت میکردند و شبها هلیکوپتر به آنها آذوقه و مهمات میرسید و
سرپیچ جاده دقیقا جایی بود که باید بچه ها رد میشدند ،نقطه ای که هیچ خاکریزی وجود نداشت،همه امکانات ما از اونجا رد میشد و دشمن با دید کامل به وسیله کالیبر و سلاح های سنگین
به گوشم نام مجموعه سه جلدی کتابی است از آثار انتشارات شهدای نیروی زمینی که شامل خاطرات فرماندهان گروهان در دوران دفاع مقدس میباشد.
حاج عمران تثبیت شده بود ،دستور رسید که ارتفاعات را برای نگهداری تحویل ارتش بدهید،جمع و جور کردیم و راه افتادیم،زخمی که یادگاری حاج عمران بود در پایم جا خوش کرده بود
به سمت سوسنگرد رفتیم تا از پیشروی عراق و تصرف اهواز جلوگیری کنیم،در راه زنان و کودکان زیادی را دیدیم که با پای پیاده و خسته و تشنه به سمت حمیدیه و اهواز میرفتند و
گروهان اخلاص خط را شکست،این گروهان تمام سرمایه رزمی ما بود،بعد از شکستن خط پشتیبانی نرسید و آتش عراق جان گرفت،تمام بچه ها فدا شدند،گروهان اخلاص رفت تا خاکریز بماند.
جنگیدن جانانه در هوای سرد و گرم، با گرسنگی و تشنگی ،بدون تجهیزات و با دست خالی هنر بچه های ما بود ولی
اراده بچه ها مثال زدنی بود،شهید رضایی را در خاطر دارم با آن چهره مصمم که آنقدر آر پی جی زده بود ودر اطرافش شلیک شده بود دست و پا و گوشش راموج گرفته بود