شهید ﻣﺤﻤﺪﻣﻬﺪى آﺧﻮﻧﺪزاده ﻃﺮزﺟﺎﻧﻰ

منتشرشده توسط مدیر سایت در تاریخ

شهید ﻣﺤﻤﺪﻣﻬﺪى آﺧﻮﻧﺪزاده ﻃﺮزﺟﺎﻧﻰ

 

شهید محمدمهدى آخوندزاده طرزجانى‏ هم در جبهه هم در پشت جبهه کار مى ‏کرد و از پس هر کارى بر مى ‏آمد. به همین خاطر به «آچار فرانسه» می گفتند. شهید آخوندزاده در دوازدهم فروردین ماه ۱۳۶۱ در تنگه رقابیه و در عملیات فتح المبین به شهادت رسید.

محمدمهدى آخوندزاده طرزجانى ( نام مستعار: فضائلى ) فرزند یداللَّه، در اوّل شهریورماه سال ۱۳۳۹ در مشهد متولد شد. تولد او در شب جمعه و مصادف با میلاد حضرت مهدى(عج) بود. محمدمهدى از کودکى به خطّ و نقّاشى علاقه داشت و اکثر اوقات فراغت خود را صرف این کار مى ‏کرد. مادرش مى ‏گوید: «اگر قرآن مى ‏خواندم، او مى ‏آمد و گوش مى ‏داد و مى ‏گفت: مادر، به من هم قرآن یاد بده تا بخوانم. او بیشتر سوره ‏هاى کوچک قرآن را از حفظ بود و مى‏ خواند. در ماه رمضان سحرها او را بیدار نمى ‏کردم و مى ‏گفتم: واجب نیست که تو روزه بگیرى. او صبح زود بیدار مى‏شد و مى ‏رفت بیرون که به او نگوییم صبحانه بخور. ظهر هم که مى‏شد، زود به مدرسه مى ‏رفت که به او نگوییم ناهار بخور.»

او علاقه زیادى به تحصیل داشت. در سال ۱۳۵۲ وارد دبستان هروى مشهد شد و در سال ۱۳۵۶ تحصیلات ابتدایى را به پایان رساند. دوره راهنمایى را در مدرسه مجلسى – واقع در خیابان خواجه ربیع – به پایان برد و بعد وارد هنرستان سیّدجمال الدین اسدآبادى – واقع در خیابان نخریسى مشهد – شد. پس از آشنایى با معلّم دینى تغییر زیادى کرد و در مسجد حضور فعّالى داشت، در صحنه‏هاى انقلاب نیز فعّالیّت زیادى مى ‏کرد. محمّدمهدى پس از یک سال تحصیل در دبیرستان، تحصیل را رها کرد و به صف انقلابیّون پیوست. او در اکثر راهپیماییها شرکت داشت. بیشتر نوارهاى حضرت امام(ره) را ضبط و تکثیر مى ‏کرد و آنها را به مسجد مى ‏برد؛ هنگامى‏که همه به نماز مى ‏ایستادند و به سجده مى ‏رفتند، نوار و اعلامیه‏ها را کنار جانمازها مى‏ گذاشت و قبل از اینکه شناخته شود مسجد را ترک مى‏ کرد.

محمدمهدى حضور فعالى در تمامى مراسم و مجالس مذهبى و فعالیتهاى اجتماعى داشت.

در زلزله طبس در حالى که هفده سال بیشتر نداشت، اوّلین کسى بود که براى کمک رسانى به زلزله ‏زدگان ثبت‏نام کرد و مدّت چهل روز مشغول کمک به آنها شد.

مادرش مى ‏گوید: «روزى سراسیمه به خانه آمد و لباسش را عوض کرد. پدرش گفت: کجا مى‏خواهى بروى؟ محمّدمهدى گفت: مگر اخبار را نشنیدید که سیل آمده است. ما باید همگى به کمک برویم و همه در برابر هم مسئول هستیم.»

با پیروزى انقلاب اسلامى، وارد جهاد سازندگى شد و سه سال در این نهاد فعّالیّت کرد و هنگامى‏که زمان سربازى او فرا رسید، در سپاه پاسداران به خدمت مشغول شد.

او از طرف سپاه مأمور تشکیل انجمنهاى اسلامى ادارات شد. در چند اداره از جمله اداره پست و بانک ملّى، انجمن اسلامى تشکیل داد و یکى از عاملان تشکیل کانون انجمنهاى اسلامى براى اتّحاد انجمنها بود.

در اوایل که به سپاه رفته بود به علّت فشار کارى و درگیرى با ضد انقلاب و اشرار، بیشتر وقتها به منزل نمى ‏رفت و بعضى اوقات، خانواده تا بیست روز از او خبر نداشتند.

محمدمهدى به همراه چندتن دیگر در منطقه بجنورد یک خانه تیمى را شناسایى کرده بودند و طى درگیرى که با منافقان داشتند، آنها لباسهاى او را پاره و صورتش را نیز مجروح کرده بودند.

دوست شهید مى‏ گوید: «یک شب در ساعت ۱۰ دو منافق محمّدمهدى را متوقّف مى ‏کنند و از وى مى‏ خواهند که از موتور سپاه پیاده شود و موتور را تحویل آنها بدهد. از او مى ‏پرسند که موتور را از کجا آوردى و مال کیست؟ محمّدمهدى خود را معّرفى نمى ‏کند و از دادن موتور امتناع مى ‏ورزد. بعد آنها چند مرتبه به او شلیک مى ‏کنند، ولى اسلحه عمل نمى ‏کند؛ در همان حال ماشین کمیته از آخر خیابان وارد مى ‏شود. هنگامى‏که آنها به سمت ماشین شلیک مى‏کنند اسلحه عمل مى ‏کند و گشتى‏ها منافقان را دستگیر مى ‏کنند و محمّدمهدى جان سالم به در مى‏برد.»

محمدمهدى با شروع جنگ تحمیلى عراق علیه ایران عازم جبهه شد.

او دوره‏ هاى اسلحه سنگین و کوهنوردى را با موفقیّت پشت سر گذاشت.

هم در جبهه هم در پشت جبهه کار مى ‏کرد و از پس هر کارى بر مى ‏آمد. به‏ طورى که دوستانش به او «آچار فرانسه» مى‏ گفتند. محمّدمهدى در اجراى کارها، خیلى سمج بود. پابه پاى دیگران کار مى‏کرد و به معناى واقعى یک ایثارگر بود. او بسیار شاد بود و نماز را همیشه در اوّل وقت مى‏خواند. او بسیار سریع و درست تصمیم مى ‏گرفت و بدون درنگ وارد عمل مى ‏شد. تردید در تصمیم ‏گیرى ایشان راه نداشت و بسیار خوش فکر بود. احترام زیادى به والدین خود مى ‏گذاشت. همیشه به برادران خود سفارش مى‏کرد که خیلى مواظب مادر باشید و او را تنها نگذارید. او همواره به خواهرانش توصیه مى‏کرد که زینب گونه باشند و حجابشان را حفظ کنند و مى‏ گفت: «مادر، من اگر شهید شدم، گریه نکنید که دشمنان خوشحال مى ‏شوند.»

اوقات فراغت خود را صرف مطالعه کتاب مى ‏کرد و بیشتر به کتابهاى شهید مطهرى علاقه داشت.

از دوستان بسیار صمیمى شهید مى ‏توان به شهید ملک ‏نژاد اشاره کرد که معاون او نیز بود.

محمدمهدى یک‏بار از ناحیه کمر مورد اصابت ترکش قرار گرفت و به شدّت مجروح شد.

او تا زمان شهادت مجرّد بود. وقتى خواهر بزرگش به وى پیشنهاد مى‏ کند که ازدواج کند در جواب مى‏گوید: «کار دارم و باید بروم. مى ‏خواهم به منطقه نیرو ببرم. ان شاءاللّه بر مى‏گردم و با شما مى‏رویم خدمت امام تا ایشان دخترى برایم عقد کنند.» امّا بعد از اینکه رفت، به شهادت رسید.

برادر شهید مى ‏گوید: «چون مادرم از محمّدمهدى مى ‏خواست که به جبهه نرود. به مادرم مى ‏گفت: من به جبهه نمى ‏روم، امّا مى‏ خواهم نیروها را بفرستم. در روز اعزام خودش سوار قطار نشد اما به سرعت خودش را به شهر بعدى رسانید، سوار قطار شد و به جبهه رفت.»

همرزم شهید مى‏ گوید: «در عملیّات فتح ‏المبین در معرکه جنگ محمّدمهدى به من گفت: این دفعه مى‏خواهم حلواى تو را بخورم. من به مهدى گفتم: خیلى‏ها مى‏خواهند حلواى من را بخورند ولى نشده است، شما هم همین طور. و ایشان پس از همان عملیّات بود که به شهادت رسیدند.»

در مورد نحوه شهادت او گفته شده است: «مأموریّتش تمام شده بود و به او گفته شده بود که باید به عقب برگردد، ولى او مى ‏خواست به خط برگردد و گریه مى‏ کرد. شب جمعه براى برادران نوحه خواند و وصیّت‏نامه خود را نوشت. روز بعد براى آوردن یک بیل مکانیکى که غنیمت گرفته بودند، داوطلب شد و هنگامى‏که آن را به پشت خط مى ‏آورد مورد اصابت گلوله قرار گرفت.»

تاریخ شهادت او را ۱۲ فروردین ۱۳۶۱ در محل تنگه رقابیه و عملیات فتح‏ المبین اعلام‏ و پیکر مطهرش در خواجه ربیع مشهد دفن شده است.

شهید محمدمهدى در وصیت‏نامه ‏اش مى‏ نویسد: «عزیزانم، بدانید براى رسیدن به سعادت و نیک بختى و یا بهتر بگویم، رسیدن به شهادت – که راه هر مسلمانى است – باید از گذرگاه ‏هاى سخت و صعب العبور گذشت و آزمایشات الهى را یکى پس از دیگرى پشت سر نهاد و بندها و حلقه‏ ها را برید، تا سرانجام افرادى شوید خالص که خداى تبارک و تعالى را در اوجِ بودن درک کنید.»

گلزار شهدا

0 دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

Avatar placeholder

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.