خاطرات شهدا : « قله »

با بچه های لشکر رفتیم قرارگاه کربلا،همه فرماندهان تیپ ها و لشکر ها بودند،،اقای محسن رضایی صحبت کردند و بعدش هم آقای محلاتی نماینده امام صحبت کردند و گفتند ((عزیزان قدرخودتان را بدانید و مراقب باشید،شما در کنار شهدا نشسته اید و خودتان نمیدانید))
شور و حال عجیبی بود همه حتی فرماندهان هم قسم شده بودند که تا آخرین نفس بجنگند و عقب نکشند،عملیات مسلم ابن عقیل بود توی ارتفاعات گیس گی و کله شعوئن ، آتش سنگین بود و کار سخت،رو به آسمان گفتم (خدایا هرچقدر لازم باشد شهید می دهیم اما قله را نه)
شکر خدا ارتفاعات حفظ شد،بعد از ۴۸ ساعت آتش سنگین دشمن و نبرد بی وقفه برایمان عدس پلو آوردند،با آن چهره های خاک گرفته و با آن خستگی خیلی به ما چسبید،باور کنید غذای بهشتی بود.
خاطره به نقل از کتاب به گوشم-دفتر اول
راوی:برادر شجیع،فرمانده گردان در لشکر ۵ نصر اعزامی از سبزوار
0 دیدگاه